-
۱
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 19:20
-
آسمان
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 23:37
. آسمان شو ابر شو باران ببار
-
عشق
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1382 19:59
. ز عشق روی تو من رو به قبله آوردم وگر نه من از مسجد و کعبه هر دو بیزارم
-
عشق
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1382 19:58
. ز عشق روی تو من رو به قبله آوردم وگر نه من از مسجد و کعبه هر دو بیزارم
-
عشق بازی کار هر شیاد نیست
چهارشنبه 28 آبانماه سال 1382 20:13
. مدتی این مثنوی تاخیر شد مدتی بایست تا خون شیر شد کمی باید صبر کنم تا ببینم در کجای این عالم هستم. نمیتوان لاف عشق زد و نشانه های عشق را نداشت. نمی دانم کارگردان عالم برایم چه نقشی را در پیش گرفته است. بیاد این سخن دوست می افتم بیا بیا که پشیمان شویم از این دوری بیا به محفل شیرین ما چه می جوئی
-
علی تنهاست
جمعه 23 آبانماه سال 1382 23:41
. علی تنهاست این کتابی است از دکتر علی شریعتی زمانی که نوجوان بودم علی برای من یک پهلوان بود .بعد از آشنائی با دکتر علی شریعتی فکر من در مورد علی تغییر کرد یعنی در مورد خیلی چیز ها تغییر کرد او یک ایده ئولوگ بود.با قلمی که در اوج انقلاب راهنمای خیلی از جوانان شد . کم کم با افراد دیگری هم آشنا شدم کسانی که در دل نسبت...
-
عشق
شنبه 17 آبانماه سال 1382 18:52
چون قلم اندر نوشتن می شتافت چون به عشق آمد قلم در خود شکافت باید رفت به آن دور دست ها به آن جا هائی که برای ما حکایتی دارد به هستی به عشق به همه تنهائی آدم در این سفر شاید تنها باشیم ؛ تنهای تنها ؛ با خود خویشتن ؛ بدون هیچ امید این منم خود خویشتن و او بود دوست هدیه ای داشت پذیرایش باشیم زندگی دوست داشتن عشق
-
ماه مبارک رمضان
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1382 23:13
یک خاطره شرین از ماه رمضان دارم من کلاس پنجم بودم {زمان شاه بود} که روزه گرفتن را شروع کردم .خوب روزه گرفتن برای من خیلی مشکل بود برای همین گاهی وقت ها به شکمم یک سنگ با چادر مادرم می بستم و تا اذان مغرب صبر می کردم. یک روز تشنگی خیلی به من فشار آورد رفتم سر شیرآاب به بهانه آب زدن به دهان یک شکم سیر آب خوردم اینقدر آب...
-
بسیجی
یکشنبه 11 آبانماه سال 1382 19:53
آن روز ها همه چیز جنگ بود. جنگ را به نام دفاع مقدس می شناختند . و کسانی که به جبهه می رفتند اکثرا همین بچه های پابرهنه و پایین شهر بودن. چه بسیار خانواده ها ی پول دار برای اینکه بچه های آنها به خدمت سربازی نرن پولها خرج می کردن یا بچه هایشان را قاچاقی از ایران خارج می کردن و یا راضی بودن که پسرشان در یک جای بی درد سر...
-
بسیج
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 19:12
در آن سالها من عضو بسیج شدم. هیچ کس هم مانع من نشد. دوستان زیادی هم در بسیج پیدا کردم . سالهای جنگ بود و خیلی از فامیل ما به جبهه رفتن هر کدام که از آنها که می امد حرفهای زیادی برای گفتن داشت و برای من مثل یک فیلم سینمائی بود.خاطرات جالب و شنیدنی .برای من یک رویا بود که به جبهه بروم . ولی خوب هم سنم کم بود هم پدر و...
-
اوین
شنبه 3 آبانماه سال 1382 21:44
. خوب جای بدی هم نیست . اوائل مو به تن آدم سیخ میشه که میشنوه یکی را در اوین دارن ولی خوب بعدن عادت می کنه. برای ما هم این جوری بود روزی مجبور شدیم که مادر بزرگم را هم با خودمان به ملاقات برادرم ببریم. تمام ترس ما از این بود که مادر بزرگم سکته نکنه تنها کسی که به ما روحیه می داد مادر بزرگم بود او بود که می توانست...
-
کم آوردم
جمعه 2 آبانماه سال 1382 20:14
. خوب من کم آوردم باور کنید . برایم دعا کنید شاد باشید
-
همه بازی است
دوشنبه 28 مهرماه سال 1382 23:40
. . همه بازی است الا عشق بازی . خوب شاید این عالم یک بازی بیشتر نباشد و تنها حقیقتی که در عالم باشد همان عشق باشد همان دوست داشتن. زندگی بی دوست جان فرسودن است. شاید این دنیای ما یک سایه باشد که اصل آن در جای دیگر باشد و ما داریم با سایه های آن سر می کنیم. نمی دانم فیلم بازی را دیده اید .برادری و دوستی برای اینکه...
-
مثنوی ما
یکشنبه 13 مهرماه سال 1382 05:23
. مثنوی ما دکان وحدت تست غیر وحدت هر چه بینی آن بت است شاید مثنوی را بتوان جزوه نوادر کتب عادی دنیا فرض کرد که عالمگیر شده است. آنجا که می گوید : خر نبیند هیچ خواب هندوستان واقعا هم خر خواب هندوستان را نمی بیند چون خر متعلق به آنجا نیست این فیل است که خواب هنوستان را می بیند و زمانی که فیل ما یاد هندوستان کرد باید از...
-
داستان
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1382 18:57
. . خوب یکی از کسانی که من به او ارادت خاص دارم مولوی است.و شاید یکی از معلمین من. بشنو این نی چون حکایت می کند از جدائی ها شکایت می کند او اقیانوسی بود که وقتی به تلاطم می افتد عظیم ترین کشتی را به شگفتی می انداخت. و اگر کسی هم در عمق آرا و افکار او غواصی می کرد گو هر های فراوانی را از این اقیانوس خارج می کرد . و هر...
-
قلعه حیوانات
شنبه 22 شهریورماه سال 1382 20:25
. . خوب این کتابی بود که برادرم به من داده بود البته این کتاب بنام انقلاب حیوانات هم چاپ شده است.این کتاب را با اینکه عکس های قشنگی داشت نخوانده بودم . نمیدونم چی شد یک روز رفتم سراغ این کتاب کتاب را تا آخر خواندم داستانش خیلی شیرین بود . داستان ساده ای دارد که حیوانات بر علیه آدم ها انقلاب می کنند . یکی از شعار های...
-
پدر طالقانی
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1382 21:29
روزی که آیت ا... طالقانی فوت کرد یادم نمی رود. زمانی که خبر را شنیدم بی اختیار زدم زیر گریه نمی دانستم چکار کنم.رفتم خونه همسایمون که با پسرش خیلی رفیق بودم پیش اونها شروع کردم به گریه کردن ولی اونها عین خیالشون نبود .خوب اونها از سیاست چیزی نمی دانستند وحق هم داشتن که هیچ احساسی نداشته باشن روز ی هم داشتن ایشون را به...
-
منافق
چهارشنبه 12 شهریورماه سال 1382 23:45
بله؟ این کلمه ای بود که به سازمان مجاهدین می گفتند. بگیر بگیر شروع شد نه تنها مجاهدین بلکه تمام گرو ه ها تحت تعغیب بودند. باز همان مردم ما را سرزنش می کردند مخصوصا بعضی از فامیل های ما که اکنون بعلت نداشتن کار عضو کمیته یا سپاه شده .همان ها که بوئی از رنج و شکنجه و در به دری را ندیده بودند شده بودند انقلابی و برادر من...
-
باز هم فرار
شنبه 8 شهریورماه سال 1382 20:28
مجری تلوزیون داره صحبت می کنه میدونم داره دروغ می گه به حرف های که می گه ایمان نداره میشناسمش .خوب این کشوری است که ما در آن داریم زندگی می کنیم . همیشه از مجری ها بدم می اومد مخصوصا زمانی که از یکشون دعوت کردیم که بیاد مجری گری یک برنامه در دانشگاه را بعهده بگیره .و زمانی که اون اون رقم نجومی را برای اون دروغ های که...
-
ما در خدمت کامپیوتر یا...
یکشنبه 2 شهریورماه سال 1382 00:31
این ویروس جدید هم که همه را کلافه کرده هیچ کس هم نمی دونه که فعلا چه جوری اونو از بین ببره حالا دارم می فهمم که ما در خدمت کامپیوتر هستیم یا کامپیوتر در خدمت ما فعلا که می کن باید همه درایو ها را فرمت کرد دوستان عزیز به همه شما سر میزنم شاد باشید دانیال
-
کمونیست
دوشنبه 20 مردادماه سال 1382 02:24
خوب اوائل کارها خوب پیش میرفت و برادرم ودوستانش کارهای زیادی انجام می دادند.به خیلی ها کمک می کردندو طرفدارن زیادی جمع کرده بودند کم کم احساس کردم که دارد اتفاقاتی صورت می گیرد که برای من هم جای سوال بود.عده ای به ما کمونیست می گفتند و این برای من جالب نبود نه تنها برای من بلکه برای خیلی ها که به این سازمان پیوسته...
-
زندگی بی دوست
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1382 22:20
دوستان مدتی که ارتباط ما با هم قطع شده است. و این شاید خوشایند نباشد ولی من سعی کردم که حداقل وبلاگ هائی که به آنها لینک دادم را ببینم. دوستان عزیز سفر به اعماق اینتر نت{که عشق کامپیوتر است فعلا هم اکتیو است عادی عزیز{ظاهرا هندونه فروشی باز کرده و داره دل ما را آب می کنه خاکستر مهربان{ که یک مقاله جالب نوشته ما را...
-
مسعود
شنبه 11 مردادماه سال 1382 22:34
بیاد می آورم روز های سختی داشتیم و شاید باید این روز ها را تجربه می کردیم.کم کم احساس میکردم که نمی توانم خیلی از چیز ها را درک کنم .و برای من که نوجوان بودم خیلی مشکل بود.پدرم کم کم سلامتی خود را باز یافت و تنها چیزی که فکر او را مشغول می کرد برادر بزرگم بود گوئی ما نبودیم و فقط حضور او دوباره به او جان دوباره می...
-
نمیدانم
پنجشنبه 9 مردادماه سال 1382 20:02
خوب نادان بودن چه می شود کرد وقتی علم و دانش انسان اندک باشد. من هم به نادانی خود اعتراف می کنم.
-
فقر
شنبه 28 تیرماه سال 1382 20:59
خوب با قطع شدن پای پدرم دیگر زندگی برای ما تلخ شد. زمانی بود که همه بیکار بودند و پدرم مجبور بود که زمینهای که در مدت عمرش کار کرده بود را خرده خرده بفروشد.خیلی برای ما مشکل بود چون در اوج دارایی و داشتن ناگهان فقر به سراغ ما آمد غیر از پای پدرم کمر و دست و کمرش هم معیوب شده بود و پدرم مجبور بود که هر هفته به...
-
علی شریعتی
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1382 19:53
میگفت تمام بدبختی های ما از دو چیز است داشتن ها خواستن ها نظر شما چیست؟
-
داستان عبدی
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1382 21:55
وقتی داستان عبدی را خوندم. از همه سیاست بازان متنفر بودم یک چیزی بالاتر شدم.من نمی دانم این مملکت را کی اداره می کنه.بیچاره این مردم و دانشجویان دلشان را به چه کسانی خوش کرده بودند.دوستان قلبم چیز های را گواهی می دهد که کاش نمی داد.
-
پدر و مجاهدین
سهشنبه 24 تیرماه سال 1382 22:04
با پیروز شدن انقلاب 57 کم کم اوج فعالیت مجاهدین شروع شد. پدرم همیشه همراه برادرم بود و یک لحظه از او غافل نبود.در ضمن 3تا از دوست های برادرم که جزوه کادر مرکزی سازمان بودند همیشه با برادر و پدرم همراه بودند و پدرم آنها را برای سخنرانی به جا ها ی مختلف می برد. بعضی وقت ها هم من را همراه خودشان می بردند. آنها برای...
-
دیو چو بیرون رود
دوشنبه 23 تیرماه سال 1382 23:47
بهمن 57 بود.همه ما انتظار ورود آیت الله خمینی را می کشیدیم.در خانه ما ولوله ای بود.دیگر احساس حقارت نمیکردیم شاه رفته بود فکر کنم دولت در دست بختیار بود او هم اجازه ورورد آیت الله خمینی را نمی داد.ضمنا مردم توجه ای به حکومت نظامی نمی کردند.هوا نیروز هم با مردم متحد شده بود. و تنها نیروی باقی مانده نیروهای وفادار به...
-
ورود آیت الله خمینی به ایران
جمعه 20 تیرماه سال 1382 22:13
برادرم گفت : نور می اید و....