کمونیست

خوب اوائل کارها خوب پیش میرفت و برادرم ودوستانش کارهای زیادی انجام می دادند.به خیلی ها کمک می کردندو طرفدارن زیادی جمع کرده بودند کم کم احساس کردم که دارد اتفاقاتی صورت می گیرد که برای من هم جای سوال بود.عده ای به ما کمونیست می گفتند و این برای من جالب نبود نه تنها برای من بلکه برای خیلی ها که به این سازمان پیوسته بودند. البته این آدمها همان کسانی بودند که که قبل از انقلاب هم موافق خاندان پهلوی بودند .عدهای هم روحانی بودند که من آنها را می شناختم آنها کاری به رژیم شاه نداشتند و اصلا اهل مبارزه نبودند ولی خوب در آن زمان روحانیت بال و پر گستردهای گرفته بود و اشکالات زیادی هم به ما می گرفتند :از جمله به آرم سازمان که در آن داس بود و می گفتند با آرم پرچم شوروی یکی است و این آرم کمونیست ها است کم کم هم مجاهدین هم حساس شدند و اولین نغمه های مخالفت با روحانیت زده شد. در این میان هم از آیت الله خمینی بعنوان رییس جمهور نام برده شد و تنها کسی که مجاهدین او را قبول داشتند و به آن احترام زیادی می گذاشتند آیت الله طالقانی بود ضمنا مدرسه ها هم شده بود پاتق انواع و اقسام گروه ها و سازمان مجاهدین هم از این قاعده مستثنا نبود. در مدرسه کار جوونها فروختن نشریات گروه ها بود و فکر کنم در آن موقه مجله مجاهد را می فروختن .همچنان شور انقلابی در جوون ها بود و کم کم هم گرو ها با هم سر ناسازگاری راه انداخته بودند در این زمان تقریبا کار وجود نداشت و خیلی ها بیکار بودند و مردم شروع کردند به گرفتن زمینهای سرمایه دار و بی صاحب خیلی از خانه ها را غارت کردند یادم می آید که حتی یک نفر می گفت در یکی از ویلا ها در یخچال هنوز مواد غذائی بود و صاحب آن به خارج از کشور فرار کرده بود در این زمان پوشیدن لباسهای ساده مد شده بود و همه جوانان سعی می کردند که مردمی باشند. خلاصه شعار تمام گرو ه مردمی بودن بود.در این زمان رهبری انقلاب در دستان آیت الله خمینی بود و بسیاری از مردم و جوانان گوش به فرمان او بودندروحانیت اوج فعالیت های خود را انجام می داد و دفتر آیت الله خمینی پر بود از روحانی های که در آن رفت و آمد می کردند.یادم می اید .روزی پدرم با برادرم دعوا کردند و پدرم به برادرم گفت :روز ی میرسد که شما به آیت الله خمینی هم فحش می دهید . وبرادرم گفت: ما هیچ وقت این کار را نمی کنیم.ولی گویا این سخن پدرم هم درست از آب در آمد و روحانیت حاضر نبود در بعد انقلاب مجاهدین را سهیم کند . و حتی ساز مخالف را هم خواهند زد.آیت الله طالقانی به مجلس رفت و یادم نمی رود این جمله از او بود{ آیت الله طالقانی در عکسی که کنار مبل مجلس روی زمین نشسته بود و زیر عکس نوشته بود:
میترسم قوانینی که این مجلس تصویب می کند از قوانین 70 سال پیش هم بدتر باشد

زندگی بی دوست

دوستان مدتی که ارتباط ما با هم قطع شده است.
و این شاید خوشایند نباشد ولی من سعی کردم که حداقل وبلاگ هائی که به آنها لینک دادم را ببینم.

دوستان عزیز

سفر به اعماق اینتر نت{که عشق کامپیوتر است فعلا هم اکتیو است

عادی عزیز{ظاهرا هندونه فروشی باز کرده و داره دل ما را آب می کنه

خاکستر مهربان{ که یک مقاله جالب نوشته ما را دیگران فرض کرده خوب دنیاست دیگه

روایتی از فرزندان آدم{این دوست عزیز وبلاگش را واگذار کرده

عمو رضا{که ظاهرا خطر از بیخ گوشش گذشته


یک رویا یک خواب {که زده به جاده خاکی فعلا

خودنویس {که فعلا باز نمی شه

پسران سان بویز{این دوستان جنوبی ما ظاهرا کمی بی وفا شدن فعلا که استپ کردن

جمهوری خواهی{فعلا دارن یک تشکیلات برای وبلاگ نویسان راه می ندازن کسانی که دوست دارن نام نویسی کنن

فوتبال انگلیسی{بکام برای رئال می درخشد خوب دیگه من نمی دونم علی دائی برای کی می درخشه

موشکی و نظامی{این دوست ما هم که مرگ بر اسرائیل را فراموش نکرده تا اسرائیل را خاک نکنه ول نمی کنه ضمنا هواپیمای رافایل را نشون می ده

بی سنگر{رفته بود سفر و بر گشته آخر هم به یک متلک گفته خوب دیگه

آدیاباتیک{این هم یک سیستم برای برقرای نظر خواهی گفته که خودش 2 واحد دانشگاه است خوب اونهائی که مثل من کم سواد نیستند برن راه بندازن دستش هم درد نکنه

پیر فرزانه{این پیر ما ظاهرا خبر های خوبی داره امیدوارم بگه چی شده

هفت آسمان{این دوست ما هم یک شعر انگلیسی دراه کسانی که سوادشون خوبه برن بخونن بعد هم ترجمه آون را هم برای ما بگن

ابر خاکستری بی باران{این دوست ما هم می خواد همه چیز را تجربه کنه خوب آرزو بر جوانان عیب نیست

دنیای کامپیوتر{که اون هم از یک ویروس خطر ناک نام برده و مقالات جالبی داره اما نمی دونم چرا من نمی تونم آون ها را دانلود کنم

تنها تر از همیشه{که فعلا فعال نیست تا ببینیم

کاغذ سفید{که فکر می کنم عاشق شده

کوچ ماه {که داره شعر می نویسه و از شعر خسرو خیلی خوشم اومد

.
تهرا ن تهران{که شعبده بازش جالب بود برید بخونید
پارادوکس{اون فعلا نظر خواهی را راه انداخته به برادر ما هم تیکه می ندازه



پرچین{که ما را به جائی دیگه حواله داده

ایران امروز{زده به سیاست فعلا هم با خاتمی

سرگرمی {که زده به تاریخ و ظاهرا سرگرمی داره فعال تر می کنه

پی سی{ که فعلا چیزی نمینویسه و منو هم شرمنده خودش کرده
.
نوشته های رضا ....که نمیدونم چرا باز نمی شه

دوستی مرا قبول کنید

مسعود

بیاد می آورم روز های سختی داشتیم و شاید باید این روز ها را تجربه می کردیم.کم کم احساس میکردم که نمی توانم خیلی از چیز ها را درک کنم .و برای من که نوجوان بودم خیلی مشکل بود.پدرم کم کم سلامتی خود را باز یافت و تنها چیزی که فکر او را مشغول می کرد برادر بزرگم بود گوئی ما نبودیم و فقط حضور او دوباره به او جان دوباره می داد.من هم با برادرم به روستاه ها می رفتیم و در آنجا برای روستای ها کار می کردیم بدون اینکه هیچ مزدی دریافت کنیم.چند پزشک هم بودند که که مجانی به خیلی از روستاه های دور افتاده می رفتند و مردم را معالجه میکردند.این برای سازمان مجاهدین یک آرزو بود که به مردم خدمت کند.خیلی از جوان های روستاه عضو این سازمان شدند بدون اینکه بدانند که آنها چه می گویند.یادم می آید در یکی از روستاه ها یک آرم بزرگ از سازمان مجاهدین در بالای مسجد نصب کرده بودیم و یکی از جوانهای روستاه از برادرم سوال کرد که این آرم معنایش چیست؟
داس ؛نقشه ایران ؛شاخه گندم ؛ ستاره ۵ پر ؛و یک آیه از قران
برادرم معنای آرم مجاهدین را توضیح داد و آن جوان را هنوز می شناسم . خلاصه با این که وضع مالی ما روز به روز بدتر می شد ولی برادرم و د.ستانش در عالم دیگری بودند آنها فقط به خلق به مردم پابرهنه و گارگران فکر می کردند.کم کم نامی را از زبان انها زیاد می شنیدم.
مسعود
و برادران رضائی و کسانی که برای آنها الگو بودند.دیدن پدر رضائیها شاید آرزوی هر مجاهد بود.
نمیدانم شاید من اینگونه احساس می کردم که گوئی در میان فرشتگان زندگی می کنم. کسانی که با آنها بودم پسر و دختر نمازشان ترک نمی شد.روز ها را روزه می گرفتند و تنها غمی که داشتن خدمت بود.
خیلی از کسانی که الان سپاهی هستند را می شناسم که ابتدا با مجاهدین بودند.و روزگار چه باز یها که نمی کند.
روز ها کار برادرم و دوستانش  فقط کار کردن برای مردم بود . آنها هیچ توقعی نداشتند
همه آنها جوان بودند دارند.