-
۱۸ تیر
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1382 21:26
خوب امروز ۱۸ تیر است.ببینیم چی می شه؟! . اگر خدا به من فرصتی دهد یک روز کشم ز مرتجعین انتقام آزادی
-
این روز ها
دوشنبه 16 تیرماه سال 1382 15:20
. این روز ها نمی توان چیزی نوشت.صبح در تاکسی یک خانم بدنبال پسر ۱۵ ساله خودش بود.که در امیر آباد دستگیر شده بود.گریه های لین خانم دل سنگ را هم آب می کرد.باور کنید این روز ها برایم نوشتن خیلی سخت شده است. نمی دانم چی بنویسم.؟
-
شاه رفت
جمعه 13 تیرماه سال 1382 17:03
. نمیدانم اون روز خیلی دلم گرفته بود..تلوزیون مجلس ایران را نشان می داد و فکر می کنم شریف امامی صحبت می کرد .ازهاری اومد اون هم حکومت نظامی براه انداخت مردم هم ول بکون نبودند هر چه مملکت به سمت نظامی گری می رفت مردم هم جری تر می شدن. شده بود یک بازی در اون موقع حتی خیلی از خانم های بی حجاب هم در تظاهرات می امدند....
-
!
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1382 00:32
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
گفتم ساده هستم
سهشنبه 10 تیرماه سال 1382 22:46
جانا تو را که گفت احوال ما مپرس بیگانه گر شدی حال هیچ آشنا نپرس من فقط نظر خودم را گفتم. یا بعضی از دوستان با آن موافق هستند یا خیر
-
با آن همه سادگی خودم
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 22:31
. من رای خودم را از خاتمی پس میگیرم ! .
-
شعار
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 21:01
الا الا چه همتی دکتر علی شریعتی جان به کفش نهاده بود آغاز بیداری ضد استعماری .. قسم بخون شهدا شاه تو را می کشیم .. یا مرگ یا خمینی .. ما می گیم خر نمی خایم پالون خر عوض می شه ما مگیم شاه نمی خایم نخست وزیر عوض میشه نه شاه می خایم نه شاپور لعنت به هر چی مزدور .. نان مسکن آزادی .. ازهاری دیوانه نوار که پا نداره .....
-
انقلاب
یکشنبه 8 تیرماه سال 1382 20:34
کم گم احساسات ضد شاهی در مردم به اوج خود رسید.و برادرم به منزل برگشت.البته مخفیانه .ومنزل ما یکی از کانون های مخالفت با شاه شد.در آنجا یک سری اطلاعیه که ازخارج آورده می شد.بصورت پلی کپی دسته بندی می شد. یک روحانی هم به منزل ما می امد که توسط خانمش اطلاعیه ها را از قم می اوردند یا می بردند.دیگه از ساواک هم خبری نبود...
-
آیت الله خمینی
جمعه 6 تیرماه سال 1382 18:37
در آن سالها نام آیت الله خمینی زیاد شنیده می شد .و خیلی ها از آیت الله ای نام می بردنند که رهبریت یک مبارزه ضد شاهی را بعهده گرفته بود. البته فقط اونها نبودند.خیلی از گرو های مخالف رژیم که حتی نام آنها هم بیاد ندارم.. در این میان روحانیون هم بودند و در این سالها آنها تحرک بیشتری نشان دادند. مرکزی که روحانیون انتخاب...
-
بی بی سی
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1382 22:03
برادرم زنگ زد تهران خیلی از دوستانش را گرفته . دوستش به اون گفته بود مشهد هم احتمالا لو رفته .برود یک شهر دیگر .دوباره جنگ و دعوا شروع شد. مادرم میگفت بیا خودترامعرفی کن. تو فقط یک سرباز فراری هستی و...ولی برادرم به حرف مادرم گوش نداد خلاصه آن روز برادرم با پدرم و مادرم دعواش شد. و قرار شد که برادرم به تهران نیاد . و...
-
انقلاب
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 21:11
. تهران بگیر بگیر شده. مردم شلوغ کردن.روی دیوار شعار می نویسن.و شروع شد.... برادرم گفت من هم میام تهران و...
-
مشهد
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 21:25
از دور گنبدی زیبائی دیدم.شب بود و از دور گوئی خورشیدی بود که در بهترین نقطه خود قرار گرفته بود پدرم و مادرم و مادربزرگم از دور به حرم تعظیم می کردند. و زیر لب چیز هائی می گفتند.من هم کمی سرم را خم کردم و گفتم سلام آقا جون ما اومدیم. برادرم پیش توست.ما می ترسیم.ما که دوستت داریم کاری کن دیگه کسی کار به کار ما نداشته...
-
مادر بزرگ
یکشنبه 1 تیرماه سال 1382 23:28
برای رفتن به مشهد روز شماری می کردم .چون می توانستم به زیارت امام رضا بروم و هم من خاطرات خوبی از رفتن به مشهد و شهر بازی و نیشابور و...داشتم.و همچنین می توانستم برادرم را ببینم.دلم خیلی برایش تنگ شده بود .با این همه خیلی خوشحال بودم که با مادر بزرگم انس گرفتم . راستش را بخواهید بودن با او به من آرامش عمیقی می...
-
امتحان
یکشنبه 1 تیرماه سال 1382 05:13
. فردا بعد از اومدن از مدرسه پدرم منو صدا زد. بدون اینکه چیزی سوال کنه محکم زد زیر گوشم.گفت: حالا آقا می خواد مجاهد بشه ای مرده شور تو و اون برادرت را ببرن که ما را بدبخت کردین.یک بار دیگه یک بار دیگه اگه بشنوم از این حرفها زدی دیگه خودت میدونی. مادربزرگم در زندگی من خیلی نقش داشت .و خیلی به ما دلداری میداد. یعنی تمام...
-
مجاهد کوچلو
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1382 19:59
. برای اینکه کارم را شروع کنم ابتدا به همون خیاطی رفتم و رک و راست گفتم که من می خواهم مجاهد شوم. راستش کلی همشان خندیدن و بعد استا گفت :ببین دانی جون ما مجاهد نیستیم.وما فقط با برادرت دوست هستیم.ما راهمان با هم فرق می کند برادر تو مسلمان است و ....ببین دانیال دیگه اینجا نیا چون دادش تو تحت تعغیب است . وممکنه برای...
-
من هم مجاهد شدم
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 23:12
برادرم به خونه اومد و گفت که تحت تعغیب است. و نباید به کسی بگویییم که اون به خونه اومده .به دستان پدر و مادرم بوسه زد و مادرم دوباره شروع کرد به آه ناله.ولی برادرم گفت که باید برود و منتظر ش نباشیم و توسط دوستانش خبر خودش را به ما می دهد. از اون به بعد پدرم و مادرم در گوشی صحبت می کردنند و برادرم دوباره به مشهد رفت.در...
-
فراری
شنبه 24 خردادماه سال 1382 19:35
یک شب برادرم به خانه آمد و گفت که از سربازی فرار کرده و نمی تواند زیاد در خانه باشد.دوباره قلب مادرم گرفت .باز یاد ساواک و پلیس رفتن خونه مادر بزرگ درو همسایه ؛بچه کمونیست و....بردارم از همه خواست که در باره این موضوع با کسی صحبت نکنیم چون اگه انوها بفهمن که برادرم به خونه اومده ممکن است برای ما بد بشه برادرم با یک...
-
کمک
جمعه 23 خردادماه سال 1382 23:56
. سلام دوستان امروز به صندوق ای میلم رفتم دیدم ۲۱۶ تا نامه دارم . البته من به همه نامه ها جواب می دهم. ولی خواهش می کنم. اگر می توانید و اگر مطلب مهمی نمیباشد که دیگران از آن اطلاع داشته باشند در قسمت نظر خواهی بیاورید.فعلا تا دو روز من باید نامه بخوانم وجواب بدهم. دانیال
-
درخت دوستی بنشان
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 21:37
با سلام به همه دوستان دوستان اجازه بدهید کار من تمام شود و بعد شما قضاوت کنید .خوب بعضی از دوستان آنقدر مهربان هستند که می گویند نظر منو بعد خواندن پاک کن و بعضی ها را باید با اجازه دوستان پاک کنم. اجازه دهید به این داستان ادامه ادامه دهم .خوب داستان من واقعی است . ومن سعی کردم احساس خودم را بنویسم. و سعی کردم که...
-
آن روز ها و این روز ها
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 23:27
. گویا دیروز بود.باور کنید انقلاب همین جوری شروع شد.افرادی موج سوار آمدنند از سادگی نسل جوان انقلاب و مذهب سو استفاده کردند آرام آرام تمام سنگر ها را فتح کردند. قرار نبود من قظاوت بکنم. قضاوت با شما دوستان ؟!؟؟!؟!؟
-
آرامش
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 18:14
. . با رفتن برادرم به خدمت سربازی آرامش به خانه ما بازگشت.راستش را بخواهید مادر بزرگ من از اون شاه دوست های دو آتیشه بودو به ما می گفت اگر شاه برود مملکت خراب می شود.شاه سایه خداوند روی زمین است ... شما شاه مرگی را ندیدید.گویا او چیز های می دانست که ما نمی دانستیم .مادر بزرگ من نزدیک به ۸۰ سال سن داشت.وحتی زمان قبل از...
-
اخراج از دانشگاه
شنبه 17 خردادماه سال 1382 23:22
. . ارتباط برادرم با دوستان توده ایش قطع شد ولی با بچه های مذهبی همچنان در ارتباط بود . در همین اوضاع و احوال بود که کم کم دوباره فعالیت های برادرم زیاد شده بود .من با اون شب ها به خیابون می رفتیم و یک سری اطلاعیه را از ماشین به بیرون میریختیم.مدتها کار ما این بود.من زیاد از متن اطلاعیه ها سر در نمی اوردم.ولی فکر کنم...
-
پوزش
جمعه 16 خردادماه سال 1382 20:45
دوستان فعلا کامپیوترم مشکل داره .شاید برایم ویروس فرستادند.بزودی مینویسم. دانیال
-
توده ای
دوشنبه 12 خردادماه سال 1382 18:53
. راستش را بخواهید من خیلی دودل بودم . گاهی وقتها احساس می کردم که با گوش کردن ترانه دارم گناه می کنم .و بعضی وقتها هم دل را به دریا می زدم وگوش می کردم .آخه هر کسی یک چیزی می گفت برادرم هم مدام منو نصیحت می کرد.که گوش ندهم.ولی با این همه اون رادیو ۲۰ تومنی ۲ موج همیشه همراه من بود.یادم میاد یک روز برادرم منو به یک...
-
مجاهد
سهشنبه 6 خردادماه سال 1382 23:41
من مجاهد هستم . و من لو رفتم.تا مدتی نمیتوانم آفتابی بشم.در این لحظه مادرم از هوش رفت .پدرم مادرم را به بیمارستان برد.مادرم چند روز در بیمارستان بود برادرم هم در بیمارستانبا مادرم بسر میبرد سر آخر با مشورت چند تا از کسانی که در محل مشهور به همکاری با ساواک بودن برادر را را بردیم شهربانی تحویل دادیم آنها قول دادند که...
-
روز بدی داشتم
دوشنبه 5 خردادماه سال 1382 22:35
سلام دوستان عزیز امروز روز بدی داشتم البته دوست دارم همه شما را به شادی های خود دعوت کنم اما این پسر من اینقدر اعصاب منو خرد کرد که یک دعوای درست حسابی با هم داشتیم. کنار آمدن با نسل جدیدنسل جدید خیلی مشکل است.البته من این نسل را خیلی دوست دارم.چون مثل ما نیست که همه چیز را به سادگی قبول کنه. نسلی است که بسادگی تمام...
-
دکتر علی شریعتی
یکشنبه 4 خردادماه سال 1382 23:19
با خوب شدن وضع زندگی ما برادرم هم یک اتاق مجزا پیدا کرد در اتاق برادرم پر بود از کتاب و یک صندلی و میز فلزی و تعدای زیادی کتاب .برادرم به من اجازه میداد که همه کتاب هایش را نگاه کنم من هم بیشتر دنبال کتاب های عکس دار بودم یک کتاب داشت بنام شگفتی های قران که همش عکس بود و عکس های جالبی داشت و در زیر هر عکس یک نوشته...
-
آیت الله خمینی
یکشنبه 4 خردادماه سال 1382 00:28
این فکر که برادرم شاید برادر واقعی ما نباشد آزارم می داد چون با همه ما فرق داشت . در مدرسه هم من اهل درس خواندن نبودم ولی درسم خوب بود.برادرم کتابهای مذهبی زیادی در کتابخانه اش داشت .من هم گاهی وقت ها آنها را نگاه می کردم .فکر کنم یک مجله بود به نام دنیای اسلام که از قم می امد.من همیشه تعجب می کردم چگونه برادرم این...
-
نمیدانستم غم چیست
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1382 22:59
خوب با آمدن تلویزیون به منزل ما من داشتم از خوشحالی پر در می آوردم . در ضمن همسایه ها بخصوص فامیل هر شب خانه ما مهمان بودنند و تا دیر وقت مشغول تماشای این جعبه بودنند . برادرم مرتب با مادرم درگیر شده بود ولی مادرم به حرف اون گوش نمی داد .گاهی وقتها هم پدرم اونو قفل می کرد چون تلویزیون ما مبلی بود و قفل داشت تازه...
-
باز هم روزها خوش بود
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1382 00:05
باور کنید ۹۰ دقیقه نوشتم اما زمانی که برای ارسال آن به وبلاگ اقدام کردم متوجه شدم تمام نوشته های من غیب شده است. خوب اگه می خواهی مثل یک مسلمان به این قضیه نگاه کنی میگویی خواست خدا بود . و از نظر یک شخص غیر دینی یک اشکال فنی . شما چه فکر می کنید.؟