کم گم احساسات ضد شاهی در مردم به اوج خود رسید.و برادرم به منزل برگشت.البته مخفیانه .ومنزل ما یکی از کانون های مخالفت با شاه شد.در آنجا یک سری اطلاعیه که ازخارج آورده می شد.بصورت پلی کپی دسته بندی می شد. یک روحانی هم به منزل ما می امد که توسط خانمش اطلاعیه ها را از قم می اوردند یا می بردند.دیگه از ساواک هم خبری نبود چون در همه جای ایران تظاهرات میشد.و تظاهرات به خیابانها کشیده می شد من هم می خواستم ککتل مولوتوف درست کنم.کار ما شده بود تظاهرات شعار دادن ولی در اون موقع خیابانها را می بستند و پر بود از سرباز شب ها که حکومت نظامی بود.این حاج آقا الان برای خودش کسی شده و الان دیگه ما را نمی شناسه . چون برای خودش یک پست بالا گرفته .خوب دنیاست دیگه.البته سواد درست وحسابی هم نداشت چون چند بار برادرم به او در مورد سخنرانی هایش تذکر داده بودند. ولی خوب با هم کار می کردند به تنها چیزی که فکر می شد این بود:
سقوط حکومت شاه
البته دائی هام و اکثر فامیل ما با ما مخالف بودند. مادرم هم که دائما نق می زد.تنها کسی که تا آخر سر حرفش بود و شاهی باقی ماند مادر بزرگم بود.همیشه می گفت یک روز پشیمان می شوید.
شعار هائی هم که می دادیم تا اوجا که من یادم این بود.
ایران شده فلسطین ...مردم چرا نشستید