شعار

الا الا چه همتی
دکتر علی شریعتی
جان به کفش نهاده بود
آغاز بیداری
ضد استعماری
..
قسم بخون شهدا
شاه تو را می کشیم
..
یا مرگ یا خمینی
..
ما می گیم خر نمی خایم
پالون خر عوض می شه
ما مگیم شاه نمی خایم
نخست وزیر عوض میشه
نه شاه می خایم نه شاپور
لعنت به هر چی مزدور
..
نان
مسکن
آزادی
..
ازهاری دیوانه نوار که پا نداره
..
بختیار بختیار
نوکر بی اختیار
..
مرگ بر شاه
مرگ بر شاه
مرگ بر شاه
..
نفت و کی بر آمریکا
گاز کی برد شوروی
..
استقلال
آزادی
حکومت مردمی
..
ای شاه خائن
آواره کردی
خاک وطن را ویرانه کردی
کشتی جوانان وطن
الله اکبر
..
زندانی سیاسی
آزاد باید گردد
..
ما به شما گل میدیم
شما به ما گلوله
..
سکوت هر مسلمان
خیانت است به قران
..
مردم چرا نشستید
ایران شده فلسطین
..

انقلاب

کم گم احساسات ضد شاهی در مردم به اوج خود رسید.و برادرم به منزل برگشت.البته مخفیانه .ومنزل ما یکی از کانون های مخالفت با شاه شد.در آنجا یک سری اطلاعیه که ازخارج آورده می شد.بصورت پلی کپی دسته بندی می شد. یک روحانی هم به منزل ما می امد که توسط خانمش اطلاعیه ها را از قم می اوردند یا می بردند.دیگه از ساواک هم خبری نبود چون در همه جای ایران تظاهرات میشد.و تظاهرات به خیابانها کشیده می شد من هم می خواستم ککتل مولوتوف درست کنم.کار ما شده بود تظاهرات شعار دادن ولی در اون موقع خیابانها را می بستند و پر بود از سرباز شب ها که حکومت نظامی بود.این حاج آقا الان برای خودش کسی شده و الان دیگه ما را نمی شناسه . چون برای خودش یک پست بالا گرفته .خوب دنیاست دیگه.البته سواد درست وحسابی هم نداشت چون چند بار برادرم به او در مورد سخنرانی هایش تذکر داده بودند. ولی خوب با هم کار می کردند  به تنها چیزی که فکر می شد این بود:
سقوط حکومت شاه
البته دائی هام و اکثر فامیل ما با ما مخالف بودند. مادرم هم که دائما نق می زد.تنها کسی که تا آخر سر حرفش بود و شاهی باقی ماند مادر بزرگم بود.همیشه می گفت یک روز پشیمان می شوید.
شعار هائی هم که می دادیم تا اوجا که من یادم این بود.

ایران شده فلسطین ...مردم چرا نشستید

آیت الله خمینی

در آن سالها نام آیت الله خمینی زیاد شنیده می شد .و خیلی ها از آیت الله ای نام می بردنند که رهبریت یک مبارزه ضد شاهی را بعهده گرفته بود. البته فقط اونها نبودند.خیلی از گرو های مخالف رژیم که حتی نام آنها هم بیاد ندارم..
در این میان روحانیون هم بودند و در این سالها آنها تحرک بیشتری نشان دادند. مرکزی که روحانیون انتخاب کردند مسجد بود . اونها از هر موقعی و یا مناسبتی استفاده می کرد و شروع کردند به تبلیغ علیه رژیم شاه آنها علنی از شاه و کار های اون انتقاد می کردند. البته نه همه آنها .گاهی هم شاه را بعد از یک روضه دعا می کردند.مخالف واقعی در آن زمان گروهای چپ و از همه مهمتر سازمان مجاهدین بود. سازمان مجاهدین هم با دیگر گرو های اسلامی در یک طرف قرار داشت.و سنگ آیت الله خمینی را خیلی به سینه می زدند.تقریبا او را رهبر خود می دانستند. البته کسانی دیگری هم بودند که در مرحله بعدی بودند. مجاهدین خود را وابسته به روحانیت می دانستند.{البته من این جوری فکر می کنم ممکن است کسانی چیز های دیگری بگویند }
من هم مرتب به مسجد می رفتم و به حرف های روحانی که در مسجد صحبت می کرد گوش می دادم خیلی هم به آنها علاقه نشان می دادم از آنها مرتب سوال میکردم .پدرم هم نمی توانست جلوی منو بگیره.خلاصه از اونجا بود که من با روحانیت آشنا شدم. آنها می گفتند .: حضرت علی با اینکه رهبر یک امپراتوری بزرگ بود در یک خانه گلی زندگی می کرد
. او حتی از پول مردم به برادرش نداد.او در تمام جنگها شرکت می کرد و هیچوقت پشت به دشمن نکرد. او هرگز دروغ نمی گفت. او بین افراد فامیل یا غیر فامیل هیچ فرقی نمی گذاشت.و....علی برایم خیلی جالب بود.آرزو می کردم آیت الله خمینی زودتر بیاید و حکومت علی را اجرا کند.البته بی بی سی هم اخبار ایران را بصورت فارسی پخش می کرد. احساس خوبی نداشتم .نمی دانم چرا