یک شب برادرم به خانه آمد و گفت که از سربازی فرار کرده و نمی تواند زیاد در خانه باشد.دوباره قلب مادرم گرفت .باز یاد ساواک و پلیس رفتن خونه مادر بزرگ درو همسایه ؛بچه کمونیست و....بردارم از همه خواست که در باره این موضوع با کسی صحبت نکنیم چون اگه انوها بفهمن که برادرم به خونه اومده ممکن است برای ما بد بشه برادرم با یک چمدان و چند جلد کتاب و مقداری پول که از پدرم گرفته بود از خانه بیرون رفت پدرم انگار بی جان شده بود نمی دانست چی بگوید .چه کار باید بکند . به برادرم گفت که چه جوری از تو خبر بگیریم برادرم گفت یا زنگ می زنه ! که خطر ناک است یا به وسیله دوستانش خبر می ده . خلاصه برادرم غیبش زد بعد از یک هفته ۲ تا سرباز با یک آجان اومدن خونه ما را گشتند و ما گفتیم که از اون خبری نداریم. اونها هم گفتند که اگه برادرم اومد بیایم خبر بدیم که براش بد تموم می شه.خلاصه کاری کردیم که در و همسایه نفهمن . ولی خوب تا حدودی بعضی ها بو برده بودند . چون برادرم را همه می شناختن.بعد از چند روز پدرم به مادرم گفت که علی در مشهد است ودوستش از اون خبر آورده بود . ولی مادرم همش آه و ناله می کرد و می گفت که دروغ می گی .تا بعد از یک ماه پدرم یک نامه از علی را به مادرم نشان داد و اونو برایش خوند باز هم از همهون حرفها علی معاویه شاه و دربار فاسد و مردم بدبخت وفساد و فحشا و به مادرم گفت که اگر کشته شود او باید راه زینب را ادامه دهد.و بعد از خوندن نامه مادرم نامه را به صورتش چسپاند و گریه کرد تا صبح گریه کرد علی هم گفت نامه را آتش بزنیم پدرم هم در یک منقل کمی نفت ریخت و نامه را آتش زد و خاکستر اونو توی فاضل آب ریخت.این بار دنبال پدرم آمدنند و یکی از مامورین ساواک به من گفت آگه بگم داداشم کجاست بابام آزاد می شه.پدرم به شاه قسم خورد به خدا و... که شاه دوست است و همه اینو می دانند.پدرم را هم بردن اداره امنیت . گویا در خانه ما عزا بود دائی هایم به خانه ما آمدند وپیش آقا رفتیم بعد ۳ روز پدرم آزاد شد .ولی خیلی ناراحت بود . با آقا هم کمی خصوصی صحبت کردند و افراد فامیل هم یک گوسفند پیش پای پدرم قربونی کردند.تمام فامیل آن شب در خانه ما بودند و دائی خواست که همه به خونه خودشون برن .بازار نصیحت دوباره باز شد و دوباره همه برادرم را مسئول می دانستند و می گفتند کمونیست ها مغز جوانها را شستشو دادن دوباره شروع شد . پدرم دیگر با کسی حرف نمی زد و مثل اینکه از سایه خودش هم می ترسید .در همین اوضاع برادرم به خانه اومدو...
سلام. حرفت رو قبول دارم. ولی می دونی ؛ همه ی اینا تقصیر همین مردمه. همین مردمی که الآ هم دوباره می خوان اون تجربه ی تلخ ۲۰ سال پیش رو دوباره امتحان کنند و نسل ششمی ها رو از ما نسل سومی ها هم بدبخت تر کنند. مرسی
سلام ! دانیال جان ! و باری دیگر با تمام ابراز دوستیم به تو : می گویم : سلام ! ای دوست . راستی : پرسشی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند مشکگل خیلی ها تو این کشور اینه! راستی از پیام زیبایت هم سپاسگذارم. موفق باشی صدر
[ بدون نام ]
یکشنبه 25 خردادماه سال 1382 ساعت 09:32 ب.ظ
سلام عمو دانیال استاد عزیز من به خاطر نصیحت گونه بودن پیامت از آن دلخور شذم وگرنه ارزشی که تو میگویی بر جای خود اما حکایت ایمان یک داستان است ونه منم ونه هیچکدام از دوستانم. راستی منتظر مطلب جدیدت بودم...
دانیال عزیز: از من در مورد عشق سوال کردی. سوالی از برای جواب سوال شما دارم! می تونی سه کلمه (دوستی-عشق و رفاقت) رو دسته بندی کنی؟ و به اونا رتبه بدی؟ (و یه کمی هم توضیح؟)
سلام خوشحال می شیم!( چون ما چند نفریم!) به بلاگ ما هم سری بزنی .حتما به سایت ما هم سری بزن.یه سایت توپ برای برنامه نویسیه ادرسش هم اینه:http://prdev.com
سلام. من اولین باره که اینجا می یام. لینک وبلاگت رو از وبلاگ یکی دیگه پیدا کردم. انقلاب ۵۷ . اسمش توجهم رو جلب کرد. متاسفم. ولی ای کاش سر نوشت یه جور دیگه برای ما رقم خورده بود.....
[ بدون نام ]
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 ساعت 03:31 ب.ظ
[ بدون نام ]
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 ساعت 08:07 ب.ظ
دوست عزیز ؛ مشاهدات من از تجمع اعتراضی مردم در روز جمعه 82/3/23
بروی صفحه وبلاگ رهایی موجود است از شما دعوت میکنم تا با خواندن آن ؛ نظرات خود را مرقوم بفرمائید ؛ در ضمن بدلیل طولانی شدن این نوشتار میتوانید پس از باز شدن کامل بلاگ رهایی ؛ دیس کانکت نموده و در آف لاین مطالب را بخوانید ؛ سپس مجددا به اینترنت متصل و اقدام به درج نظر خود بپردازید ( پیشنهادی برای صرف جویی در اکانت !!! ) موفق باشید و به امید پیروزی ملت ایران بر حکومت اسلامی
سلام
وبلاگ خوبی داری
موفق باشی مرسی که به من سر زدی
پاینده باشید.
سلام. خسته نباشین.وبلاگتون جالبه. بازم منتظر شما هستم.
وقت بخیر.
سلام.
حرفت رو قبول دارم.
ولی می دونی ؛ همه ی اینا تقصیر همین مردمه. همین مردمی که الآ هم دوباره می خوان اون تجربه ی تلخ ۲۰ سال پیش رو دوباره امتحان کنند و نسل ششمی ها رو از ما نسل سومی ها هم بدبخت تر کنند.
مرسی
سلام
نوشته هات به دل می شینه .
موفق باشی و ممنون
سلام !
ممنون از اینکه به من سر زدی !
مطلب زیبایی بود و ادامه اش را بنویس !
پاینده باشی !
سلام عمو دانی
صبح بخیر و خسته نباشی، ممنون که دوباره شروع کردی
راستی از تهران چه خبر؟
سلام !
دانیال جان !
و باری دیگر با تمام ابراز دوستیم به تو :
می گویم :
سلام ! ای دوست .
راستی :
پرسشی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
مشکگل خیلی ها تو این کشور اینه!
راستی از پیام زیبایت هم سپاسگذارم.
موفق باشی
صدر
چه عجب؟نوشتی
سلام عمو دانیال
استاد عزیز من به خاطر نصیحت گونه بودن پیامت از آن دلخور شذم وگرنه ارزشی که تو میگویی بر جای خود اما حکایت ایمان یک داستان است ونه منم ونه هیچکدام از دوستانم.
راستی منتظر مطلب جدیدت بودم...
سلام.ممنون از اینکه به ما سر زدی.متاسفانه فونتت نا خوانا بود و نتونستم چیزایی رو که نوشتی بخوانم.بازم به ما سر بزن
با سپاس فراوان از اینکه به وب لاگم سر زدی. وب لاگت خیلی غنی است. باز هم به اینجا خواهم آمد. موفق باشی.
سلام دانیال
خوب شد ادامه دادی.
سلام
من لینک شما رو تو صفحه ام گذاشتم .فکر کنم بد نباشه اگه شما هم اقدام مشابهی بکنین!!!
دانیال عزیز: از من در مورد عشق سوال کردی. سوالی از برای جواب سوال شما دارم!
می تونی سه کلمه (دوستی-عشق و رفاقت) رو دسته بندی کنی؟ و به اونا رتبه بدی؟ (و یه کمی هم توضیح؟)
سلام خوشحال می شیم!( چون ما چند نفریم!) به بلاگ ما هم سری بزنی .حتما به سایت ما هم سری بزن.یه سایت توپ برای برنامه نویسیه ادرسش هم اینه:http://prdev.com
سلام !
و باری دیگر !
با زبانی مهربان تر !
و دلی آرام تر !
میگویم !
سلام ای دوست .روز خوبی داشته باشی
موفق باشی
صدر
سلام. من اولین باره که اینجا می یام. لینک وبلاگت رو از وبلاگ یکی دیگه پیدا کردم. انقلاب ۵۷ . اسمش توجهم رو جلب کرد. متاسفم. ولی ای کاش سر نوشت یه جور دیگه برای ما رقم خورده بود.....
ادامه پس چی شد؟
دانیال جان! سلام و مرسی که بهم سر زدی.
می گم ماجراهایی که بعد از اومدن داداشت اتفاق می افته مال قسمت بعدیه؟؟؟
.