اخراج از دانشگاه

.
.
ارتباط برادرم با دوستان توده ایش قطع شد ولی با بچه های مذهبی همچنان در ارتباط بود
.در همین اوضاع و احوال بود که کم کم دوباره فعالیت های برادرم زیاد شده بود .من با اون شب ها به خیابون می رفتیم و یک سری اطلاعیه را از ماشین به بیرون میریختیم.مدتها کار ما این بود.من زیاد از متن اطلاعیه ها سر در نمی اوردم.ولی فکر کنم در مورد شاه و یک سری سخنرانی های بعضی از افراد بود که فکر کنم از ایت ا..خمینی هم بود.و زندانی های که در زندان ساواک بودند.
یک روز در خونه ما را زدند و چند نفر لباس شخصی به منزل ما آمدند.دوباره پدرم ما را به خونه مادر بزرگم برد.مادرم هم همش آه و ناله می کرد و برادرم را نفرین می کرد که چه جوری با آبروی ما بازی کرده .دائی بزرگم منو به به بیرون برد من هم به اون قضیه را گفتم.دایئ بزرگم را خیلی دوست داشتم یک داش مشتی به تمام معنا.از هیچ کس هم نمی ترسید.حرفش را می زد یعنی تنها کسی بود که می تونست با پدرم رک صحبت کند.دوباره برادرم را به زندان بردند.البته پدرم یک صاحب کار داشت که شخص خیلی مهربونی بود با این که پول دار بود.ولی هیچ وقت خودش را نمی گرفت. اگه اجازه داشتم نامش را میبردم.در روز عید به همه گارگرها یک سکه یک تومانی که از طلا بود هدیه می داد. یک بار هم به من هم یک سکه داد.و خانم بزرگش که واقعا خانم بود چون اینها تلوزیون رنگی داشتند.و تلوزیون ما سیاه سفید بود. همیشه به من می گفت.دانی بیا تلوزیون تماشا کن. اما زن کوچک آقا خیلی خودش را می گرفت و اهل مشروب و قمار بود.ولی خود آقا من شاهد بودم که نماز می خوند. روزه هم می گرفت.تمام بچه هایش آمریکا بودند. وبه پدرم پیشنهاد کرد که منو به آمریکا پیش بچه هایش بفرسته.اما پدرم گفت :نمی خواد پسرم با خدا بره و بی خدا برگرده دقیقا این جمله ای بود که آن روز پدرم به آقا زد.خلاصه با پدرم به پیش ایشون رفتیم و پدرم گفت که برادرم را دستگیر کردند.آقا هم یک فحش به اشرف داد و گفت :این اشرف زن کثیفی است که داره شاه را هم خراب می کنه.و قول داد که حتما برای برادرم کاری بکنه.بعد از چند روز برادرم به خونه اومد.و برادرم را از دانشگاه اخراج کردند و قرار شد برای تنبیه برادرم اونو به سربازی بفرستند.آقا با برادرم صحبت کرد و گفت: این آخرین شانس توست...و برادرم به خدمت سربازی رفت و قول داد برای آبروی خانواده هم که شده دست از فعالیت های سیاسی بکشه.یادم نمی ره روزی که برادرم با سر تراشیده و لباس نظامی به همه اهل خانواده خدا حافظی کرد.و مادرم..گریه...
نظرات 17 + ارسال نظر
مسیح شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:35 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com/

سلام دوست همدل

الهی آمین ....

[ بدون نام ] شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:51 ب.ظ

یاسر شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:54 ب.ظ http://manofereshte.blogsky.com

سلام / خوب نوشتی / به من سر بزن / منتظرم / دوستت دارم آسمونی...

محمد یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:54 ق.ظ http://khakestar.blogsky.com

سلام.

صدر یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 07:16 ق.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
پاس داشتن خیلی خوبه !
اما حالا این پاس چند سالش هیت که میخواهی داشته باشیش ؟!
موفق باشی
صدر

ابرخاکستری یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 08:40 ق.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

از خودت زیاد نمیگی ، اینکه اون موقع حدودا چند ساله بودی؟ ، یا از خواهر و برادرهای دیگه و اینکه این اتفاقات مربوط به چه سالیه ؟

morteza یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:34 ب.ظ http://raavi.blogsky.com

movazebe in bash ke vase systemet etefaghi anyofte va ...
ya ali

احسان..شمن یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:55 ب.ظ http://kerman.blogsky.com

جوی پر آب می‌شود، خار گلاب می‌شود
ابر به خاک جان دهد، خاک به دانه می‌رسد
...
سلام عزیز..لطف کردی که اومدی...بازم بیا..منم میام.

عمو رضا یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:54 ب.ظ http://amooreza.blogsky.com

سلام عمو دانیال
نمی‌دونم اشکال منه که عجله دارم یا اشکال تو که دیر به دیر وکوتاه به‌روز می‌کنی

غربتی دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:37 ق.ظ http://ghorbatee.persianblog.com

صادقنه می نویسی .. آنجا که می گویی از متن اعلامیه ها چندان با خبر نبودم .. مطمئنم تا آخرش با این صداقت ادامه میدهی .. نمی دونم اگر می دونستی که توش نوشتن آب مجانی برق مجانی !! بازم منطقت قبول میکرد بری بیرون و اعلامیه پخش کنی ؟ ... اینا مهم نیست مهم صداقتی ست که امروز داری ... آپ دیت کردی خبرم کن

علی دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:19 ق.ظ http://rocket.blogsky.com/

سلام برادر موفق باشی بیا به هم لینک بدیم موافقی.

حالا بماند دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:40 ق.ظ

بالاخره ما موضع خود شما رو نفهمیدیم ؟ موافق جمهوری اسلامی هستی یا مخالف؟

صدر دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 07:37 ق.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
از لینکی گذاشتی سپاسگذارم !
جبران کردم !
در ضمن یه لطفی کن برای اطلاع بچه های دیگه تیتر روز و زمان اولین قرار رو در وبت بذار.متشکرم.
موفق باشی
صدر

علی دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 08:56 ق.ظ http://www.purefootball.blogsky.com

سلام
اگه پسر شما وبلاگ من را بخواند هزار درصد عاشق وبلاگ می شود.

تورج دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:08 ق.ظ http://bisangar.blgosky.com

راجع به زمان اون موقع و اینکه چندسالت بود چیزی نمیگی ولی امیدوارم موفق باشی به ما هم سر بزن بعدن حتمن بهت لینک میدم

سمسارباشی دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:55 ق.ظ http://bloggard.blogsky.com

سلام

وبلاگ خوبی داره امیدوارم موفق باشی اسم تو رو هم گذاشتم تو بلاگم اگه لوگو داری بفرست

علی چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:10 ق.ظ http://rocket.blogsky.com/

سلام برادر دانیال
امیدوارم که این مطلب رو ببینی.
بالایی رو اشتباها زود فرستادم.
راستی منتظر مطالب شما هستم.
خیلی خوشحال میشم که به من کمک کنی.
ضمنا مطالبت خیلی نثر ساده وسلیسی دارد که زیبایی خواصی به نوشته ها داده.
موفق باشی ...........یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد