دکتر علی شریعتی

باید اقرار کنم یکی از کسانی که از ابتدا دل مرا روبود دکتر علی شریعتی بود. عشق اول کی زدل زایل شود او بود که دل خیلی از جوانان ۵۷ را روبود.دانشجویان روشنفکران و... در سال ۵۷ این شعاری بود که دانشجویان می دادن. الا الا چه همتی دکتر علی شریعتی جان به کفش نهاده بود آغاز بیداری ضد استعماری کجا بودیم و به کجا رسیدیم او بود که می گفت تمام بدبختی های ما از دو چیز است خواستن ها و داشتن ها او بود که می گفت: ای جوان تو می دانی و همه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من عاجز است یادش گرامی باد او کسی بود که به تنهایی در مقابل اسلامگراهای آن زمان روشنفکران غرب زده و خیلی از دوستان که نفهمیدن او چه می گفت ایستاد و سخن خود را گفت و به گفته های خود ایمان داشت. و اکنون هم هیچ کس او را خودی نمی داند مجاهدین به خاطر مخالفت او با عملیات مسلحانه ترد کردنند روحانیون به خاطر انتقاد شدید او به روحانیت کافر دانستند روشنفکران غرب زده او را یک اسلام گرای محض می دانستند و تنها جوانا ن بودند که با روح پاک او آمیختن با او زندگی کردند و مبارزه ای را شروع کردنند که پایانی ندارد او بود که تنها سلاحش یک خودکار بیک بود و چه راحت دوستانش او را فراموش کردند باز هم می گویم در علاقه خود به دکتر شریعتی هیچ ابایی ندارم او را چون جان دوست دارم . و اولین کتابم را هم به او هدیه کردم . شاد باش ای عشق خوش سودای ما

درد دل

.
امروز برای من روز جالبی نبود شاید برای خیلی ها هم همین طور بود.

از اینکه روزی برایم افزایش حقوق ۱۵۰۰ تومانی مهم بود و امروز اگه روزی ۱۵۰۰۰۰ تومان هم کار بکنم احساس خوشحالی نمی کنم.از اینکه روز به روز دارم سقوط می کنم و دارم پول پرست میشم خوشحال نیستم کار زیاد و پول زیاد؟!
دروغ گفتن توی کار بازار یک امر عادی است و اگه کسی نتونه دروغ دروغ بگه موفق نیست یادم میاد که اوایل صادق بودم ولی همه تعجب می کردن که بابا چرا شما اینقدر قیمت ها را ارزان می دین هر چی می گفتم که عزیز من :من سود خودم را می برم و راضی هستم ولی مشتری ها می گفتن نه حتما جنس های شما تقلبی است  خیلی ناراحت می شدم تا اینکه مرا خواستن و همکاران گفتند که شما دارید بازار را خراب می کنید و مجبور شدم که قیمت رایج بازار را برای کار بدم .خوب چی می گفتم مجبور بودم دروغ بگم در بازار شما حتی ۱۰۰٪ سود را می برید و هیچ کس هم نیست که شما را باز خواست کنید و مجبور هستید بگید که من این جنس را اینقدر می خرم و دارم ۱۵٪ سود می برم .
ولی ته دلم هنوز با مولانا بود و مثنوی شریف امروز هم با خودم عهد کردم که بابا
اصلا قیمت را نگو دروغ هم نگو بگو برای من اینقدر سرف می کنه .
که باز هم در اصل قضیه هیچ فرقی نمی کنه تازه متوجه شدم که دارم سر خودم ر ا کلاه میزارم.
نمی دونم چی کار کنم یکی از دوستان می گفت که عزیز من با این روحیه برو کانادا کار کن مثل اینکه توی ایران نیستی همه دارن سر همدیگه کلاه می زارن.از راننده تاکسی بگیر تا سوپر سر کوچه.
نمی دونم ته دلم یکی می گه داری راه را اشتباهی می ری . آخه دروغ گفتن هم شد کار. این کار منو راضی نمی کنه خودم هم نمی دونم چی کار کنم چی بگم بابا جان من من هم دلی دارم چی جوری راضیش کنم.به یاد اون زمانی که دانشجو بودم  چه شعار های که نمی دادیم راستی در این کشور با صداقت می شه کار کرد .؟
می شه صاحب یک آپارتمان ۷۰ متر ی بشی یک زندگی ب ساده و نرمال داشته باشی.یا نه باید دروغ بگی.
از اینکه منو مجبور کردن رشوه بدم راضی نیستم .از اینکه روز تا شب کار کنم تا بتونم پیش زن و بچه ام سر بلند باشم دستم را پیش کسی دراز نکنم حداقل امکانات رفاهی را برای خانواده فراهم کنم تازه همیشه هم هشتم گرو نهم باشه .
نمی دونم
نمی دونم
نمی دونم
شاد نیستم