منافق

بله؟
این کلمه ای بود که به سازمان مجاهدین می گفتند. بگیر بگیر شروع شد نه تنها مجاهدین بلکه تمام گرو ه ها تحت تعغیب بودند. باز همان مردم ما را سرزنش می کردند مخصوصا بعضی از فامیل های ما که اکنون بعلت نداشتن کار عضو کمیته یا سپاه شده .همان ها که بوئی از رنج و شکنجه و در به دری را ندیده بودند شده بودند انقلابی و برادر من و دوستانش ضد انقلاب البته برادر من با این که مجاهد بود ولی هرگز دست به اسلحه نبرد و در مقابل باز گرفتن مجاهدین شروع شد و برادرم باز هم به مشهد رفت . دیگر جرائت نمی کردیم کلمه ای بر زبان بیاوریم فامیل های ما سه گروه شدند یک عده که مثل سابق برای شان فرق نمی کرد که چه کسی حکومت می کرد شاه باشد یا خمینی این شعار آنها بود .دسته ای دیگر شدند انقلابی و جالب این بود که این ها تازه شروع کردن به خواندن کتاب و مجله هائی که که از طریق سپاه یا ارگانهای دولتی پخش می شد . آنها رقیبی برای خود نمی دیدن و تنهائی در یک دو مارتن شرکت می کردند چون کسی نبو که با آنها مخالفت کند .دوباره عزا به خانه ما وارد شد اما این بار دیگر از ساواک خبری نبود . باز پدرم مجبور شد کتابهای برادرم را گم و گور کند.نوار های زیادی هم بود که ما آنها را از بین بردیم البته خوبی این دفعه این بود که از فامیل ما در سپاه بودند و بعضی از این آقایان به خانواده ما مدیون بودند که اخبار ی که مربوط به خانواده ما بود را به ما می رساندند. خلاصه شلم شور بائی بود که مپرس.
در همین زمان هم عدهای که معلوم بود از جائی دستور می گرفتند به خانه خانواده های مجاهدین حمله می کردند .
در یکی از این حمله ها خوب یادم می اید که یکی از همین آقایون که به خانه .... حمله کرد یک پرچم آمریکا را آورد و به مردم نشان می داد . که بله اینها آمریکائی هستند و از آمریکا دستور می گیرند.
خیلی از مجاهدین دستگیر شدند و روانه اوین شدند. موج اعدام شروع شد . و مجاهدین هم دست به کار شدند.
دو طرف به کشت و کشتار هم دیگه پرداخته بودند . اینها ترور می کردند. و اونها اعدام.
نمی دانم مادرم و مادر بزرگم و پدرم چی می کشیدن .
گاهی وقتها با پدرم به یک مخابرات خلوت می رفتیم و با برادرم صحبت می کردیم که مطمعن باشیم سالم است .
تا اینکه یک روز ریختن به خونه ما و....

باز هم فرار

مجری تلوزیون داره صحبت می کنه میدونم داره دروغ می گه به حرف های که می گه ایمان نداره میشناسمش .خوب این کشوری است که ما در آن داریم زندگی می کنیم . همیشه از مجری ها بدم می اومد مخصوصا زمانی که از یکشون دعوت کردیم که بیاد مجری گری یک برنامه در دانشگاه را بعهده بگیره .و زمانی که اون اون رقم نجومی را برای اون دروغ های که گفت را از مسئول برنامه دریافت کرده بود.
راستش این روز ها کمی تا حدودی ابری هستم .خوب همیشه که نمیشه آفتابی باشه.
و اما بعد:
یادم هست که شهریور ۵۹ بود که آیت الله طالقانی فوت کرد .و مجاهدین عمود خیمه خود را از دست دادن بعد هم اختلافات شدیدی بین اونها و روحانیون ایجاد شد . و روحانیون اونها را التقاتی می خواندن . و منظورشون این بود که اونها از اسلام فاصله گرفته بودن و...
خلاصه این شد شاه از ایران رفت. آیت الله خمینی وارد شد . مردم با نوشتن روی یک پارچه که بصورت طومار بود دولت موقت که بازرگان بود را انتخاب کردند. بعد بین بازرگان و روحانیت اختلاف افتاد .او را هم بر کنار کردند.
بنی صدر وارد میدان شد و بعنوان اولین ریییس جمهور وارد صحنه سیاست ایران شد
باز هم او با ایت الله بهشتی سر اختلاف را باز کرد او هم از کار برکنار شد .
و....
همه اینها مثل برق آمد و وقتی یادم می اید که در آن دوران چه بدبختی هائی کشیدیم مو بر تنم سیخ می شود.
بنی صدر با مسعود رجوی از ایران فرار کردند.
و حادثه ۷ تیر که با کشته شدن حدود ۷۰ تن از اعضای دولت و این آغاز یک ماجرا بود
برادرم غیبش زد.....

ما در خدمت کامپیوتر یا...

این ویروس جدید هم که همه را کلافه کرده
هیچ کس هم نمی دونه که فعلا چه جوری اونو از بین ببره
حالا دارم می فهمم که
ما در خدمت کامپیوتر هستیم یا کامپیوتر در خدمت ما
فعلا که می کن باید همه درایو ها را فرمت کرد
دوستان عزیز به همه شما سر میزنم
شاد باشید
دانیال